ابن اثیر مى گوید: یهودیان ابابکر را به وسیله طعامى مسموم کردند و ابوبکر و حارث بن کلده از آن خوردند; حارث دست کشید و به ابابکر گفت: غذایى خوردیم که یک سال در آن سم قرار داده شده بود.و نیز گفته اند: در روز بسیار سردى خود را شستشو داد و تب کرد و پس از پانزده روز که براى نماز جماعت نیز حاضر نشد، مرد; وى در این پانزده روز عمر بن الخطاب را به جاى خود براى نماز مى فرستاد. وقتى ابوبکر بیمار شد برخى گفتند: پزشک بیاوریم؟ گفت: پزشک نزد من آمده است و به من گفته است که هر کارى دلم میخواهد انجام بدهم. آنان نیز منظور ابابکر را دریافتند و سکوت اختیار کردند. پس از مدتى نیز ابابکر مرد.
ابوالفداء مى گوید: در مورد سبب مرگ ابابکر اختلاف است; گفته اند یهودیان او و حارث بن کلده را با غذایى مسموم کردند. حارث گفت: غذایى مسموم خوردیم که یکسال در سم مانده بود. یک سال بعد هر دو مردند. نیز گفته اند: ابابکر در روز بسیار سردى خود را شستشو داد و تب کرد و تا پانزده روز دیگر که مرد، به نماز نیز حاضر نشد. و نیز گفته اند: براى ابابکر حریره اى هدیه آوردند و حارث به او گفت: اى خلیفه! دست از طعام باز دار که زهر در آن است و من و تو دریک روز خواهیم مرد. ابابکر دست کشید ولى هر دو بیمار بودند تا آن که در یک روز مردند.
از چیزهایى که موجب مشکوک تر شدن این مرگ است، آن است که افراد بسیارى همراه ابابکر مردند. ابوکبشه (غلام رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ، و از جنگجویان بدر و احد) در صبح روز مرگ ابابکر، از دنیا رفت. ابن سعد مى گوید: ابوکبشه در اولین روزى که عمر به خلافت رسید، یعنى سه شنبه هشت روز به آخر جمادى الثانى باقى مانده، در سال 13 هجرى مرد. روز سه شنبه روزى است که ابابکر و چند تن دیگر از سرشناسان عرب از جمله عتّاب، ابوکبشه و حارث بن کلده (طبیب مشهور) مردند و عمر نیز رئیس شد.
جریان شک برانگیز دیگر آن است که عثمان بن عفان، که ادعا کرده است به تنهایى وصیت ابابکر را نوشته است، خودش به تنهایى نیز این وصیت را بین مردم پخش کرده است. اگر کسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسیده بود شکّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به این که پس از عمر، عثمان به خلافت رسید و این جانشینى نیز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت! چیزى که موجب شک بیشتر مى شود آن است که عثمان در هنگام خواندن وصیت ابابکر براى مردم گفت: «این وصیت نامه ابابکر است; اگر آن را مى پذیرید بخوانیم، و اگر نمى پذیرید برگردانیم.»
این گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذیرش مردم است، و وصیتى که به خط عثمان، و بدون حضور هیچ کس دیگر و در مورد جانشینى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است. نکته قابل توجه آن است که وصیت ابابکر به جانشینى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابکر! و از سویى عثمان خودش را تنها کسى مى داند که هنگام وصیت ابابکر حاضر بوده است! این، چیزى است که با شیوه اسلامى، قبیله اى و سیاسى مخالف است; زیرا هنگام وصیت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئیس مسلمانان باشد که در این صورت خانواده، دوستان، وزیران و نزدیکان رئیس به طور حتم حضور خواهند داشت!
در این وصیّت دروغین ابابکر که در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است: بسم الله الرحمن الرحیم ؛ این وصیت ابابکر بن ابى قحافه در پایان زندگانى دنیا و در حال بیرون رفتن او از دنیا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى که کافر ایمان مى آورد و بد کار به یقین مى رسد و دروغگو نیز راستگو مى شود. من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خلیفه کردم; پس به او گوش فرا دهید و اطاعتش کنید. اگر به عدالت رفتار کند (که گمان و یقین من نیز همین است); و اگر به عدالت رفتار نکرد هر کس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خیر است ولى از غیب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى یابند که چگونه بازگشتى خواهند داشت». والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
به روشنى پیداست که این نامه با نَفسى جز نَفس ابابکر نوشته شده است; ابوبکر در اولین سخنرانى اش براى مسلمانان گفت: اگر من در راه اسلام پایدار بودم از من پیروى کنید، و اگر منحرف شدم مرا به راه بیاورید. این در حالى است که در این وصیت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!
ابوبکر سخنرانى هایش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى که این وصیت نامه حیله گرانه داراى پند و اندرز نیست با این که وصیت مرگ بوده است، ابوبکر در اولین سخنرانى اش گفت:آن پادشاهانى که به آبادانى زمین پرداختند کجایند که دور شدند و از یاد رفته اند!؟ آیه اى که عثمان از قرآن برداشته و در وصیت آورده است نیز با وصیتى که شخص در آستانه مرگ بنویسد سازگار نیست، بلکه تهدیدى از جانب شخصى است که در حال رئیس شدن است!
وهمچنین وصیت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چیزى که ابابکر در آخر عمرش بیان مى نمود. و ابوبکر قبلا گفت: خوشا به حال کسى که در آغاز مسلمان شدن، و پیش از جنبش فتنه ها از دنیا رفت. و نیز گفت: کاش علفى بودم که چارپایان مرا خورده بودند. عایشه مى گوید: پدرم گفت: اموالم را بررسى کنید و هر چه پس از رئیس شدن من افزون شده است به جانشین بسپارید; چون من همانند یک تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.
مردم از دفن شبانه خوددارى مى کرده اند، لیکن پس از مرگ ابوبکر و دو دوستش به وسیله سم، ابوبکر را شبانه به خاک سپردند. وى در شب سه شنبه مرد و براساس اخبار، پیش از آن که مردم صبح کنند به خاک سپرده شد و عمر بن خطاب بر وى نماز گزارد.
عملیات دفن سریع ابابکر در شب وفاتش سبب شد تا مسلمانان نتوانند در مراسم دفن حضور یابند و آخرین نگاه را بر جنازه و چهره او اندازند. سرعت برق آسا در دفن او و بهره گیرى از پوشش شب و خواب بودن مردم، این را ثابت مى کند که عملیات قتل ابابکر و دو دوستش یک جریان سیاسى و از جانب بزرگانى بوده است که مسؤولیت سیاسى داشته اند. اگر یهودیان او را مى کشتند دولت ترسى از این جریان نداشت، و او را شتابان به خاک نمى سپرد و نام قاتل او را اعلام مى کرد و با قصاص قاتل او خانواده ابابکر را دلدارى مى داد; لیکن این امور انجام نشد و بدون هیچ دلیلى، یهودیان را متّهم به این قتل کردند و به همین اتهام نیز بسنده نمودند!
پس از مسمومیت و مرگ ابابکر، عایشه و ام فروه دختر ابى قحافه مجلس عزایى در روز دفن ابابکر برایش برپا کردند، عمر به آن مجلس هجوم برد و بدون اجازه مردانى را وارد مجلس زنانه کرد، و ام فروه را با چوب دستى اش زد و بالاخره آن مجلس را بر هم زد.
و مهمترین دلیل در مورد دروغین بودن وصیت ابابکر این است که به خط عثمان بوده است و گواه یا امضایى نیز نداشته است! اگر ابوبکر که خواندن و نوشتن مى دانسته است ساعتى بیمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصیت اقدام نکرده است؟ واگر نمى توانسته است شاهد بگیرد و در زمان شدت یافتن بیمارى وصیت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به دیدارش مى آمدند آنان را بر وصیت خود گواه نگرفت؟!
بررسى ترور ابوبکر، پرده از اسرار سیاسى بسیارى که در آن برهه از زمان وجود داشته است برمى دارد و توطئه هایى که در مورد مردم مکه و مدینه اجرا مى شده را آشکار مى کند. ابوبکر، مردى کند ذهن نبود بلکه از سیاست بازان قریش بود; مغیرة بن شعبه مى گوید: قریش دو سیاست مدار داشت: ابوبکر، و ابو عبیدة بن جرّاح؛ ابوبکر پیش بینى مى کرد که بر ضدش دست به توطئه بزنند و او را مسموم کنند و به همین جهت پزشک مشهور عرب یعنى حارث بن کلده را به مدینه آورد و نزد خود نگاه داشت.
حارث، متخصص شناخت و درمان انواع مسمومیت ها و زهرها بوده. و در شهرتش همین بس که کسراى ایران را معالجه کرد و رضایت او را جلب نمود و پادشاه ایران نیز او را بزرگ پزشکان مملکت خود نمود. پس از معالجه کسرا، وکنیزى را به عنوان جایزه دریافت کرد که زیاد بن ابیه از آن کنیز به دنیا آمد. هم چنین پادشاهان و زمام داران عرب، او را جهت معالجه به نزد خود مى خواندند.
ابوبکر بر اثر تجربیات گذشته خود، دریافته بود که در معرض توطئه مسموم شدن است و بدین ترتیب تصمیم گرفت تا پزشک نامدار عرب را نزد خود نگه دارد. البته طرّاحان ترور ابوبکر، بر آن شدند که ابوبکر و طبیبش را با هم بکشند تا پزشک او نتواند وى را درمان کند. ابابکر با غذایى مسموم شد که به مدت یک سال در زهر قرار گرفته بود و هیچ دارویى نیز بر آن اثر نداشت. در این نقشه، ابوبکر و پزشکش قربانى مى شدند، اثر تدریجى سم باعث شد طبیب بینایى خود را از دست داده و طورى بیمار شود که از معالجه خود و خلیفه ناتوان گردد.
عمر و عثمان همچنین مى ترسیدند که فرماندهان فتح عراق و شام یعنى خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جرّاح (که از قبیله هاى مشهور قریش بودند) قدرت یابند; و این دو تن از پر جرأت ترین مخالفان عمر بودند. بنى امیه مى ترسیدند پیش از مرگ ابابکر عثمان بمیرد و به ریاست نرسد; و عثمان، پیرتر از عمر بود.
و امویانى که یاور ابوسفیان بودند، کسى جز عثمان نداشتند; زیرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سیاسى آن روز جهان اسلام، پذیراى این نبود که یکى از طلقا به خلافت برسد. مشکل دیگر امویان نیز اعتماد ابابکر بر عتّاب بن اسید اموى بود که باعث کنار زدن دیگر امویان مى شد;
و در قرار داد تیره هاى مختلف قریش مبنى بر تداوم خلافت در قریش پس از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعیین نشده بود، بدین جهت، عمر پس از یک سال حکمرانى از ابابکر درخواست کرد تا از ریاست کناره بگیرد، و پاسخ ابابکر نیز حاکى از پذیرش این درخواست بود و این مطلب دلالت بر عدم تعیین مدت ریاست از سوى قریشیان دارد.
البته ابابکر از ریاست دست نکشید تا آن که صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبکر به من گفت همان شیوه را پى مى گیریم و تا چند روز دیگر تو خلیفه خواهى شد. به طورى که من گمان کردم در اولین نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد. به خدا سوگند پس از این ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاک شد. از گفتار عمر برمى آید که در انتظار ریاست نشسته و هفته شمارى مى کرده است.
مجموعه اى که به ابوبکر و عمر در ایجاد سقیفه و بعد از آن کمک کردند عده زیادى بودند و طبیعى است این مجموعه از نظر توافق و هم خوانیشان به دو گروه تقسیم شدند. مجموعه افرادى چون، خالد بن ولید، ابوعبیدة بن جراح و عتاب بن اسید اموى و مثنى بن حارثه شیبانى و معاذ بن جبل و انس بن مالک، و شرحبیل بن حسنه، که نماینگر گروه ابوبکر بودند. عمر و هواداران براى رهایى از دست ابوبکر و پیروانش به راههاى گوناگونى متوسل شدند، هم چنین روابط ناخوشایند بین پیروان این دو گروه به خوبى آشکار است.
پس از رئیس شدن ابابکر، افراد حزب قرشى دو دسته شدند; برخى به یارى ابابکر پرداختند، همانند: عُتّاب بن اسید اموى، خالد بن ولید مخزومى، عکرمة بن ابى جهل، ابو عبیدة بن جرّاح، مثنّى بن حارثه شیبانى، مُعاذ بن جبل، انس بن مالک، طلحة بن عبدالله و شرحبیل بن حسنه و برخى نیز عمر را تأیید مى کردند، همانند: عثمان بن عفّان، ابوسفیان و فرزندانش معاویه، یزید و عتبه، ولید بن عقبة بن ابى معیط، سعید بن عاص، ابوهریره، عبدالرحمان بن عوف، مغیرة بن شعبه، ابوموسى اشعرى، عمروبن عاص و عبدالرحمان بن ابى ربیعه (والى یمن از طرف عمر).
مدیر وبلاگ یه حول و قوه الهی این وبلاگ محلی برای ارائه نگاهی نو به پدیده های اجتماعی از دریچه استراتژی است که امیدوارم مورد رضای خدا قرار بگیرد. |