در تواریخ اسلامی به نام کسانی برمی خوریم که بیش از دیگران در مخالفت با دعوت پیغمبر و آزار رساندن به آن حضرت اصرار ورزیده اند. این گروه اغلب از سران قوم و عناصر متنفذ مکه بودند.
تاریخ اسلام اینان را «مستهزئین» نامیده است. چون این عده همین که پیغمبر را می دیدند زبان به استهزاء و تمسخر آن حضرت می گشودند و سخنان ناهنجار به زبان می راندند. این کار هم در زمانی بیشتر اوج می گرفت که آنها ازتمامی اقدامات خود برای منصرف ساختن پیغمبر از تعرض به بت ها و خدایان خود مایوس شدند.
اسامی «مستهزئان» بدین گونه است: ابولهب عموی پیغمبر، ابوجهل ابن هشام، عاص بن وائل (پدر عمرو عاص معروف) ، حارث بن قیس بن عدی سهمی، اسود بن مطلب بن اسد، ولید بن مغیره مخزومی، اسود بن عبد یغوث زهری، حکم بن ابی العاص، عقبة بن ابی معیط، عدی بن حمراء ثقفی، عمرو بن طلاطله خزاعی و نیز امیة بن خلف، برادر او ابن بن خلف، ابوقیس بن فاکة بن مغیره، نضر بن حارث، نبیه و منبه پسران حجاج سهمی، طهیر بن ابی امیه برادر «ام سلمه» همسر بعدی پیغمبر ، رکانة بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب.
این عده بیشترین عداوت را نسبت به پیغمبر نشان می دادند. سایر مردان با نفوذ مکه و سران قریش از قبیل ابوسفیان، و عتبه و شیبه، کمتر سعی در آزار رساندن به آن حضرت داشتند. گروه دیگری هم بودند که نخست از سرسخت ترین دشمنان پیغبر به شمار می رفتند، ولی بعد مسلمان شدند، مانند ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عمویش، و عبدالله بن امیه مخزومی برادر پدری «ام سلمه» زن بعدی پیغمبر و پسر عمه آن حضرت «عاتکه» دختر عبدالمطلب.
کسانی که بیش از دیگران به پیغمبر آزار رساندند در تاریخ اسلام کاملا شناخته شده اند، و حتی از نحوه عمل ناشایست آنها و سرانجام شومی که یافتند، سخن به میان آمده است. چون کار این عده درآزار رساندن به آن حضرت و کیفری که هر کدام دیدند خود از مطالب شنیدنی تاریخ اسلام است، در اینجا برای آگاهی بیشتر خوانندگان فقط اشاره به آن می کنیم. تفصیل را از سیره ابن هشام و تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری، و اعلام الوری طبرسی و کامل ابن اثیر و دیگر ماخذ بجوئید:
1 - ابولهب، عموی پیغمبر و یکی از ده پسر عبدالمطلب بن هاشم بود. ابولهب بیش از همه افراد شرور و خطرناک نسبت به پیغمبر و مسلمانان عداوت می ورزید. او همیشه پیغمبر را تکذیب می کرد و پیوسته در آزارش می کوشید. ابولهب همسایه پیغمبر بود، به همین جهت نیز فرصت می یافت که چیزهای پلید و گندیده جلو خانه پیغمبر بریزد و موجبات ناراحتی حضرت را فراهم آورد. بارها شنیدند که پیغمبر از مزاحمتهای ابولهب عمو و همسایه اش شکایت می کرد و می فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب! این چه همسایگی است؟!!
گفتم که روزی حمزه عموی دیگر پیغمبر که مسلمان بود دید که ابولهب پلید به در خانه پیغمبر ریخته است، حمزه پلیدی را برداشت و ریخت به سر و روی ابولهب.
روزی پیغعمبر در حالیکه جبه سرخی پوشیده بود در بازار عکاظ ایستاد و فرمود: «ای مردم! بگوئید خدائی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید و کارتان به سامان برسد» در آن حال دبدند مردی زردنبو او را دنبال کرد و گفت: ای مردم! این برادر زاده من است. او دروغگو است از وی پرهیز کنید. در آن میان ناشناسی پرسید این شخص کیست؟ گفتند: او محمد بن عبدالله و آن مرد زردنبو هم عمویش ابولهب است.
2 - اسود بن عبد یغوث، این مرد خاله زاده پیغبمر بود. او وقتی مسلمانان را می دید با تمسخر به همفکران خود می گفت: اینان پادشاهان زمین هستند که سلطنت شاهان ایران را به ارث خواهند برد! و به پیغمبر می گفت: ای محمد! آیا امروز از آسمان با تو سخن نگفته اند؟! و از این قبیل مضمون ها و متلک ها. این مرد بد عاقبت که از خویشان پیغمبر بود و می بایست با احترام به حضرت چهره درخشان خاندان خود آبروئی کسب کند، روزی از میان بستگان خود بیرون آمد و گرفتار باد «سام» شد، و چهره اش سیاه گردید. وقتی به خانه برگشت او را نشناختند و در به رویش بستند، ناچار رو به بیابان نهاد و از تشنگی به هلاکت رسید. و هم گفته اند که جبرئیل روزی اشاره به آسمان کرد و او مبتلا به یک نوع بیماری مزمن شد و شکمش باد کرد و بر اثر آن مرد.
3 - حارث بن قیس بن عدی بن سعد بن سهم سهمی، این مرد از بت پرستان بی ادب بود. او به پرستش یک بت قناعت نمی کرد. سنگی را می گرفت و آن را پرستش می کرد و چون بهتر از ان را می یافت آن را رها می ساخت و سنگ دیگری را می پرستید.
این مرد تهی مغز می گفت: محمد طرفداران خود را مغرور کرده است و به آنها وعده داده است که بعد از مرگ زنده می شوند، در صورتی که روزگار ما را می برد و دیگر بازگشتی نخواهد بود. این آیه قرآنی درباره او نازل شد: «آیا می بینی کسی را که خدای خود را نفس خویش گرفته و خدا نیز با علم او را گمراه ساخت و بر گوش و قلب وی مهر زده و بر چشم او پرده آویخته است؟ پس بعد از خدا چه کسی او را هدایت می کند، آیا متوجه نمی شوید؟
کارفران گفتند: زندگی ما جز همین نشاه دنیا، و مرگ و حیات جز طبیعت نیست و جز طبیعت نیست و جز طبیعت ما را به هلاکت نمی رساند، آنها در این خصوص بینش ندارند، هر چه می گویند از روی پندار است.»
پایان زندگی این مرد چنین بود که ماهی شوری خورد و پیوسته نوشید تا ترکید و مرد.
4 - ولید بن مغیره مخزومی، او همتای قریش بود. زیرا یک سال همگی قریش خانه کعبه را می پوشانیدند و یک سال هم ولید به تنهائی این کار را به عهده می گرفت. ولید بن مغیره پدر خالد بن ولید مشهور است که بعدها از معرکه گیران خلافت شد، و در زمانی که مردم کم رشد امیرالمؤمنین علی علیه السلام را از صحنه خلافت اسلامی کنار زندن او از سرداران اسلام به شمار رفت، و در عراق و شام به فتوحاتی نائل آمد، ولی به واسطه فساد اخلاقی که داشت در نزد جامعه شیعه مطورد است. ولید همان است که قریش را گرد آورد و گفت: مردم در ایام حج شما را می بینند و از محمد سؤال می کنند و هر کدام سخنی درباره او می گوئید. یکی می گوید: او ساحر است و دیگری می گوید: کاهن و جادوگر است، و دیگری می گوید: شاعر است و چهارمی می گوید: دیوانه است و از این رو آنچه را می گوئید یک نواخت نیست. بهتر این است که بگوئید او ساحر است، زیرا زن را از شوهر و برادر را از برادر جدا می سازد. ولید را دانای قریش می نامیدند. او سه سال بعد از هجرت در سن 95 سالگی مرد. علت مرگ وی بدین گونه بود که از کنار مردی از قبیله خزاعه گذشت. مرد خزاعی تیر می تراشید. تراشی از چوب تیر به پایش فرو رفت. از تکبری که داشت خم نشد تیر چوب را از پا درآورد! وقتی به خانه آمد نیز از شدت خشم چوب را از پا درنیاورد. شب هنگام دخترش از خواب برخاست و به خادم گفت در مشک رال نبسته ای که بسترم را خیس کرد. ولید گفت نه دخترم، این خون پای پدر تو است که بستر تو را فرو گرفته است، و به دنبال آن به دیار عدم شتافت.
وقتی ولید قریش را مخاطب ساخته بود که سخن خود را درباره محمد یکسان کنید، برادرزاده اش ابوجهل گفت: اگر محمد خدایان ما را دشنام دهد ما هم خدای او را دشنام می دهیم. خداوند هم این آیه را نازل کرد: «به کسانی که مانند شما یکتاپرست نیستند، ناسزا مگوئید که آنها نیز از روی عداوت و نادانی به خدای شما ناسزا می گویند.
5 - امیه بن خلف و برادرش ابی بن خلف، این دو برادر بیش از دیگران درازار رساندن به پیغمبر ساعی بودند و کارهای آن حضرت را تکذیب می کردند. ابی بن خلف روزی استخوان پوسیده ای از زمین برداشت و آن را در کف دست سائید، سپس رو کرد به پیغمبر و گفت: «ای محمد! آیا عقیده داری که خدایت این استخوان پوسیده ر ازنده می گرداند؟» در پاسخ وی این آیه نازل شد: «آن کافر برای انکار قدرت ما مثلی زد ولی خلقت خود را فراموش کرد. آن کافر به پیغمبر گفت: آیا چه کی این استخوان پوسیده را زنده می گرداند؟ ای پیغمبر بگو: همان کسی که آن را نخستین بار آفرید، هم اکنون نیز که به صورت استخوان پوسیده درآمده است می تواند زنده گرداند. آری خدا آگاه است که هر چیزی را چگونه بیافریند»
6 - ابوقیس بن فاکة بن مغیره، این مرد نیز از کسانی است که پیغمبر را می آزرد و ابوجهل را در آزار رساندن به آن حضرت یاری می داد. ابوقیس در جنگ بدر نخستین پیکار اسلام و کفر به دست حمزه عموی پیغمبر و سردار مشهور اسلام به قتل رسید.
7 - عاص بن وائل سهمی، چنان که گفتیم وی پدر «عمرو عاص» معروف است، عاص بن وائل از سرسخت ترین آزار رساندگان به پیغمبر بود. او همان است که وقتی «قاسم» نخستین پسر پیغمبر در سن کودکی از دنیا رفت، گفت: محمد بلاعقب و مقطوع النسل است، چون دیگر فرزند ذکور ندارد. او با این سخن پیغمبررا آزرد، چنانکه از شدت تاثر، پیغمبر چند روز ازخانه بیرون نیامد. بر اثر پخش سخن این مرد در میان قریش بود که سوره کوثر نازل شد و خدا پیغمبر را تسلیت داد و فرمود: «ما خیر کثیری - در مقابل مرگ پسرت - به تو داده ایم، پس به شکرانه آن برای خدایت نماز گزار و شتری قربانی کن و این را بدان که سرزنش کننده تو خود بلا عقب و مقطوع النسل خواهد بود.»
عاص بن وائل این عنصر کینه توز و بد زبان در سن هشتاد سالگی روزی سوار الاغی بود و از یکی از دره های مکه می گذشت. الاغ او را به زمین زد و ماری پای او را گزید. بر اثر این مارگزیدگی پایش مانند گردن شتر باد کرد و به دنبال آن جان داد. مرگ وی دو ماه بعد از هجرت بود.
8 - عقبة بن ابی معیط، این مرد همسایه پیغمبر بود و مانند سایر مستهزئان از افراد سرشناس قریش به شمار می رفت. او در بازگشت از سفرتجاریش ضیافتی داد و پیغمبر و دیگر سران قریش را دعوت کرد. پیغمبر فرمود: من دعوتت را نمی پذیرم مگر اینکه گواهی به یگانگی خواوند بدهی. او هم گواهی داد. امیة بن خلف که از دوستان او بود گفت: ای عقبه! گواهی به یکتائی خدا دادی و از پرستش خدایان ما سرباز زدی؟ عقبه گفت: این را به خاطر انجام مهمانی خود گفتم نه از از روی میل. امیة بن خلف گفت: من باور نمی کنم مگر اینکه عکس آن را ثابت کنی. عقبه هم برای جلب رضایت دوستش و دیگر سران مکه و دوستان خود، روزی در «حجر اسماعیل» هنگامی که پیغمبر مشغول نماز بود و به سجده رفته بود، عمامه حضرت را به گردنش انداخت و خواست او را خفه کند، جمعی دخالت کردند و او را از این کار بازداشتند. به دنبال آن آمد و به امیة بن خلف گفت: اکنون باور می کنی که من با این مرد میانه ای ندارم؟ امیه گفت: نه، بیش از این انتظار دارم. عقبه نیز روزی دیگر وقتی از میان جمعی از قریش می گذشت خود را به حضرت رسانید و آب دهان به صورت پیغمبر افکند و همگی از این جسارت او به شدت خندیدند و پیغمبر را سخت آزدرند. پیغمبر هم در حالی که خشمگین شده بود فرمود: ای عقبة! ببینم که از خارچ شده باشی و به دست ما گرفتار شوی و دستور دهم گردنت را بزنند. عقبه در جنگ بدر به اسارت مسلمین درآمد و به فرمان پیغمبر امیرمؤمنان علی علیه السلام گردنش را زد، سپس بدنش را به دار آویختند و او نخستین کسی است که در اسلام دار زده شد. عقبه در آن حال سخنی می گفت که خداوند در قرآن مجید آن را بازگو می کند: «روز قیامت روزیست که آن ستمگر انگشتان دستها را به دندان می گزد و می گوید: ای کاش با پیغمبر به راه می رفتم. ای وای بر من، کاش فلانی (امیة بن خلف) را دوست خود نمی گرفتم، اتو مرا از یاد خدا بازداشت و حال آنکه پیغمبر مرا به یاد خدا انداخت. آری شیطان خوار کننده انسان است.» روزی پیغمبر به سجده رفته بود. جمعی از سران قریش در اطراف حضرت بودند. سران قریش گفتند چه کسی داوطلب می شود این شکمبه شتر را در پشت محمد خالی کند؟ عقبه بن ابی معیط داوطلب شد و آن را آورد و در پشت پیغمبر خالی کرد. در این هنگام فاطمه زهرا علیها السلام دختر پیغمبر که هنوز بالغ نشده بود سر رسید و پشت پدر را پاک نمود و نفرین کرد بر کسی که مرتکب آن عمل ننگین شده است.
9 - نضر بن حارث او نیز از سرسختان قریش در آزار رساندن به پیغمبر و یاران حضرت بود. او کتب قصص و قاریخی عرب را مطالعه می کرد و با یهود و نصارا آمیزش داشت، و شنیده بود که پیغمبری از میان آنها برانگیخته می شود و موقع ظهور او هم نزدیک است. ولی پس از اعلام نبوت پیغمبر در مقام با وی برخاست، و کار خیره سری را از حد گذرانید. نضر بن حارث وقتی دید پیغمبر آیات قرآنی را درباره سرگذشت پیشینیان می خواند، می گفت: اینها چیز تازه ای نیست، ما و پدرانمان پیش از این، آنها را شنیده ایم، اینها افسانه های پیشینیان است.» و می گفت: «اینها را شنیده ایم. اگر بخواهیم می توانیم نظیر آن را بگوئیم. اینها چیزی جز افسانه های پیشین نیست.» درباره این مرد و سخنان او آیات متعددی نازل شده. او برای مقابله با پیغمبر داستان رستم و اسفندیار از ایران می آورد و قریش را جمع می کرد و با آب و تاب برای آنها می خواند، و می گفت: می بینید که از داستانهای محمد شنیدنی تر است. نضر بن حارث در جنگ بدر به وسیله مقداد بن اسد اسیر شد، و پیغمبر دستور داد علی علیه السلام گردنش را زد. 10 - ابوجهل بن هشام، نام وی «عمرو» و کنیه اش «ابوالحکم» ، از مالداران و افراد با نفوذ قبیله بنی مخزوم و برادرزاده ولید بن مغیره سابق الذکربود. او بیشترین دشمنی را نسبت به پیغمبر معمول می داشت، و از همه بیشتر حضرت و نو مسلمانان را می آموزد. این مرد نگون بخت کار لجاجت و سرسختی و جهالت نسبت به پذیرش اسلام و احترام به پیغمبر را به جائی رسانید که او را «ابوجهل» نامیدند. ابوجهل «سمیه» مادر عمار یاسر را به قتل رسانید، و اعمال زننده و رفتار ناهنجارش مشهور است. خودسری و فرومایگی او موجب شد که در جنگ «بدر» به قتل رسد، و نام ننگی از وی باقی بماند. 11 - نبیه و منبه حجاج سهمی، این دو برادر نیز از دیگر افراد بی تربیت قریش در آزار رساندن به پیغمبر و سرزنش آن حضرت، چیزی کم نداشتند. این دو برادر بد زبان گاهی که پیغمبر را می دیدند می گفتند: «آیا خدا دیگری را نیافت پیغمبر کند و تو را پیغمبر کرد؟ در میان قریش افرادی از تو مسن تر و بهتر هستند که به این مقام نائل گردند» این دو برادر و «عاص» پسر منبه در سال دوم هجری در جنگ «بدر» به دست علی علیه السلام کشته شدند. گویند «ذوالفقار» شمشیر معروف علی علیه السلام که دارای دو سر و از فولاد ناب بوده است، تعلق به همین «عاص بن منبه» داشته است، و پس از قتل وی در جنگ «بدر» بود که به دست علی علیه السلام رسید. 12 - زهیر بن ابی امیه، وی برادر پدری «ام سلمه» همسر بعدی پیغمبربود. زهیرهمیشه پیغمبر را تکذیب می کرد و از پذیرش دعوت حضرت سرباز می زد و او را مورد نکوهش قرار می داد. سرانجا به طرزی دردناک جان داد. 13 - اسود بن مطلب، این مرد و همفکرانش به پیغمبر و مسلمانان طنز گفته و به آنها چشم می زدند، و همین که آنها را می دیدند می گفتند: پادشاهان زمین و کسانی که بر گنج های پادشاهان ایران و روم دست خواهند یافت، آمدند، و به دنبال آن سوت می کشیدند و کف می زدند پیغمبر او را نفرین کرد و نابینا شد. همین معنی نیز باعث گردید که دیگر متعرض آن حضرت نشود. «زمعه» پسر وی هم در جنگ بدر کشته شد. پسر دیگرش «عتیب» و پسر دیگرش «حارث» نیز در همان جنگ به دست علی علیه السلام به قتل رسید. بنابراین هر چهار نفر یعنی پدر بدکردار و سه پسرش به کیفر اعمال خود رسیدند. 14 - طعیمة بن عدی، برادر مطعم بن عدی که قبلا از وی نام بردیم. این عموزاده پیغمبر و پسر عدی بن نوفل بن عبد مناف بود. با این وصف از آزار رساندن به پیغمبر کوتاهی نداشت. به رسول خدا که آبروی خاندان خودش «بنی هاشم» بود دشنام می داد. سخنان حضرت را می شنید و با تلقینات سوء آن را تکذیب می کرد. طعیمة بن عدی در جنگ بدر اسیر شد، و به دست حمزه عموی پیغمبرو سردار معروف اسلام به قتل رسید. 15 - عمرو بن طلاطله، از عناصر نامطلوب قریش و سرزنش کنندگان پیغمبر و مردی نادان وفرومایه بود. پیغمبر بهوی نفرین کرد. و بر اثر آن سرش زخم برداشت و چرک کرد و چندان طول کشید تا به دیار عدم شتافت. 16 - رکانة بن عبد یزید بن هاشم بن مطلب، این مرد نیز از دشمنان سرسخت پیغمبر بود. روزی پیغمبر را دید و گفت: برادرزاده! مطلبی از تو نقل می کنند که تصور نمی کنم دروغ باشد. اگر مرا به زمین زدی معلوم می شود راستگو هستی! تا آن زمان هیچ کس او را به خاک نیفکنده بود. ولی پیغمبر او را سه بار به زمین زد، تا بداند که بقیه کارهای پیغمبر هم درست است!
مدیر وبلاگ یه حول و قوه الهی این وبلاگ محلی برای ارائه نگاهی نو به پدیده های اجتماعی از دریچه استراتژی است که امیدوارم مورد رضای خدا قرار بگیرد. |