گفتیم که پس از وفات هاشم مناصب کعبه از سقایت و رفادت به برادرش مطلب رسید. عبدالمطلب پس از ورود به مکه در میان بنیعبدمناف به چنان جایگاهی از عزت و عظمت رسید که پس از وفات عمویش مناصب کعبه و ریاست وبزرگی مکه به او واگذار شد. پس از وفات مطلب، عبدالمطلب تنها یک پسر داشت به نام حارث و به همین خاطر انجام امور کعبه مخصوصاً سقایت بسیار برای او مشکل بود چون آب زمزم خشک شده بود یا چاه زمزم مسدود شده بود و او میبایست برای سقایت حاجیان از چاههای اطراف مکه آب تهیه میکرد و در حوضهای نزدیک مکه میریخت و در انجام این وظایف دشوار تنها و بییاور بود.
اعراب چاه زمزم را به یاد داشتند. چشمهای که زیر پای اسماعیل جوشیدن گرفت. از روزی که این چاه پدیدار شد قبیلة جرهم دور آن گرد آمدند و سالیان درازی بر مکه حکومت داشتند ولی بر اثر مسامحه و بی بندوباری و رواج عیاشی در میان مردم آب چاه خشک شد. ولی قول محکمتر و مستدلتر اینست که میگویند: چون طایفة خزاعه قصد حمله به طایفه جرهم کردند، مضاض جرهمی، رئیس قبیلة جرهم دستور داد تا دو آهوی طلایی گران قیمت و چند قبضه شمشیر را که به عنوان هدیه برای کعبه آورده شده بود، در قعر چاه گذارند و آن را کاملاً پر کنند تا به دست دشمن نیفتد و اگر باز بر مکه حاکم شد آنها را بیرون آورد. پس از چندی حملات خزاعه آغاز شد و قبیلة جرهم و بسیاری از اولاد اسماعیل مکه را ترک کردند و به سمت یمن مهاجرت نمودند. ملک وحکومت مکه از آن زمان در دست خزاعه بود تا اینکه قصی بن کلاب جد چهارم پیامبر زمام کار را در دست گرفت. با خزاعه جنگید و قریش را بر منصب امور نشاند.
اعراب آرزو داشتند که ای کاش این چاه که از زمان مضاض جرهمی پرشده بود، باقی بود؛ اما زمزم کاملاً باخاک پر شده بود و در اثر مرور سالها جایش بر کسی معلوم نبود تا اینکه عبدالمطلب به وسیلة هاتفی یا در رؤیا و خواب از مکان آن آگاه شد و به کمک تنها پسرش، حارث، مشغول کندن چاه شد. قریشیان که او را مشغول یافتن چاه دیدند، عملش را بیهوده پنداشتند و او را آزار دادند و تمسخر کردند تا اینکه آب زمزم نمایان شد. چون حفر چاه به پایان رسید، او دو آهوی زرین و شمشیرها را بیرون آورد. قریشیان خود را در این اموال سهیم میدانستند.به پیشنهاد عبدالمطلب قرار شد که قرعه، سهم هریک را مشخص کند. قرعهای به نام کعبه و عبد المطلب و قریش اتفاقاً دو آهوی زرین به نام کعبه و شمشیرها به نام عبدالمطلب در آمد و به قریش سهمی نرسید. عبدالمطلب شمشیرها را فروخت و دری برای کعبه تهیه کرد و آهوان زرین را به عنوان زینت در بکار برد. از این پس وظیفة سقایت عبدالمطلب نیز به واسطة پیدا شدن چاه زمزم و روان شدن دوبارة آن آسانتر شد و این بر اعتبار بنی هاشم بیش ار پیش افزود و عبدالمطلب به سیدالطحا ملقب شد
عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت . ابوطالب و عبدالله پدر پیامبر و پنج دخترش از فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود، و بقیه پسران و صفیه مادر زبیر بن عوام از زنان دیگر بودند. عبدالمطلب علاقه سرشارى به «محمد» نوه عظیم الشان خود داشت، و بارها سفارش او را به فرزندانش مى نمود و مى گفت: او آینده اى درخشان دارد.(و ان له لشانا عظیما) یعقوبى مورخ نامى مى نویسد: قریش عبدالمطلب را ابراهیم دوم مى نامیدند. عبدالمطلب یکصد و بیست سال در جهان زیست.
یعقوبى مورخ مشهور مى نویسد: عبدالمطلب در زمان جاهلیت سنت هائى داشت که در اسلام نیز تثبیت شد; مانند حرام دانستن شراب، و زنا و حد زدن زناکار، و بریدن دست دزد و تبعید زنان بدنام از مکه، و جلوگیرى از زنده به گور کردن دختران و ازدواج با محارم، و سرزده وارد خانه شدن، و عریان طواف کردن، و حکم به وجوب وفاى به نذر، و احترام چهار ماه محترم )رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم( و مباهله کردن یعنى براى اثبات حقانیت نفرین کردن در حق یکدیگر (تاریخ یعقوبى ج 2 ص 6(. از امام صادق علیه السلام مى فرماید: «عبدالمطلب روز قیامت تنها و به سیماى پیغمبران وارد صحراى محشر مى شود.» که مى رساند نظر به شخصیت نافذ و عقیده و ایمان خاصى که در عصر جاهلیت داشته به طور شاخص محشور مى گردد. پیغمبر در حدیث معتبر افتخار مى کرد که فرزند عبدالمطلب است و مى فرمود: «من پیغمبریم دروغ نیست، من فرزند عبدالمطلب هستم». (انا النبى لاکذب، انا ابن عبدالمطلب)
شهر مکه نه حکومتی داشت، و نه ماموران رسمی که انتظامات شهر را به عهده گیرد. در عوض عهد و پیمان و سوگند، و حق جوار (پناهدگی و بست نشینی) که قریش سخت پای بند آن بود، این نقیصه را جبران می کرد. عرب به قبیله و پیوستگی به آن اهمیت زیاد می داد. شیوخ قبائل در نشستگاه خود که به آن «نادی» می گفتند، و بعدها به «دارالندوه» مشهور شد، گرد می آمدند، و درباره جنگ و صلح و امور دینی (توجه و مراقبت از بتها) به مشورت و تبادل نظر می پرداختند. کار قریش در مکه و طائف تجارت، و اعراب بادیه، شترچرانی و جنگ و گریز و قتل و غارت بود.
رسم دخترکشی و زنده به گور کردن دختران نیزیک رسم اشرافی بود. چون یکی از ملوک حیره به دختران جوانمردی از متنفذان تجاوز کرده بود، و او برای حفظ آبروی خود، تمام دختران خود را زنده بگور کرد، این رسم کم کم میان بعضی از رجال قوم رسمی شد. گاهی نیز به واسطه فقر و تنگدستی دختران خود را که به کار جنگ و غارت نمی آمدند، می کشتند، تا هم به اسارت نیفتند و مورد هتک حرمت قرار نگیرند، و هم سربار زندگی نباشند. در هر صورت دخترکشی عمومیت نداشت، و همه جا معمول نبود. و بیشتر درقبیله «بنی تمیم» و «بنی اسد» اتفاق می افتاد.
اعراب جاهلی مردار می خوردند و راهزنی می کردند، و از شراب و زنا و بی بند باری لذت خاصی می بردند. اوقات خوش و لحظات بی کاری آنها با نقل افکار جاهلانه و تخیلات شاعرانه که از غارتگری ها و قتل نفس ها و باده گساری ها و عشق بازی ها و عیش و نوشها حکایت می کرد، می گذشت.
این سرگرمی ها و عادات و رسوم و بی خبری ها دیگر فرصتی به اعراب بت پرست ثروتمند عیاش یا بینوایی تهیدست گرفتار نمی داد تا به خدا وعالم بعد از مرگ بیندیشند، و پی به حقیقت ببرند. برای آنها زندگی جز اینها مفهومی نداشت.
با این که در سفرهای شام و یمن با یهود و نصارا (اهل کتاب) و مردم متمدن روم و ایران و دیگر نقاط ارتباط پیدا می کردند، و کم و بیش با آداب ورسوم آنها آشنا می شدند، مع الوصف زندگی در منطقه دور افتاده بادیه و محیط تنگ مکه و مدینه و طائف، و انس و تعصب زایدالوصفی که طی قرون متمادی به زندگی خود داشتند، به هیچ وجه آنها را تحت تاثیر قرار نمی داد، و از آنچه می اندیشیدند باز نمی داشت. در حقیقت به آنچه داشتند خوش بودند. جز آن چیزی نمی شناختند، و چیزی نمی خواستند.
تجارت و ثروت اندوزی قریش با ربا خواری توام بود. ربا را با چند برابر می گرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودی که از تجارت می بردند، سود حاصل از ربا نیز بر درآمد سرشار آنها می افزود. ربا را توعی بیع و خرید و فروش می دانستند. چنان به آن دل بستهبودند که موقع مطالبه و گرفتن هیچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شیوع رباخواری آینده بدهکاران را مختل می نمود، و بسیاری در زیر بار آن به ستوه می آمدند. چه بسا که به واسطه نداری ناگزیر می شدند به صورت مزدور و یا برده طلب کار رباخوار درآیند.
مدیر وبلاگ یه حول و قوه الهی این وبلاگ محلی برای ارائه نگاهی نو به پدیده های اجتماعی از دریچه استراتژی است که امیدوارم مورد رضای خدا قرار بگیرد. |