طبرى و ابن اثیر نیز نقل کردند که انصار یا جمعى از آنان در سقیفه گفتند: ما جز با على بیعت نمىکنیم. به روایت ابن قتیبه، حباب بن منذر پس از آنکه مشاهده کرد که انصار بیعت مىکنند، دستبه شمشیر برد;اما شمشیر را از او گرفتند. او خطاب به انصار گفت: باید منتظر آن باشند که فرزندانشان براى لقمهاى نان و لیوانى آب، به گدایى، در خانههاى قریش بروند. از نکاتى که همه گزارشگران یاد آور شدهاند این است که مهمترین استدلال ابوبکر و عمر مساله قرابت و خویشى با رسول خدا (ص) و سن ابوبکر بود;گر چه در برخى نقلها به فضایل ابوبکر نیز اشاره شده است. آنان خطاب به انصار گفتند: عرب جز زیر بار این تیره قریش نخواهد رفت و تاکید کردند که عرب نمىپذیرد که نبوت در یک خاندان و خلافت در خاندانى جز آن باشد. ابوبکر در سقیفه گفت: نحن قریش و الائمة منا;ما از قریش هستیم و ائمه باید از میان ما باشد. بعدها که على (ع) به ابوبکر و عمر اعتراض کرد که چگونه به «قرابت» استناد کردید در حالى که ما به رسول خدا (ص) نزدیکتر هستیم؟عمر گفت: عرب دوست نمىدارد که نبوت و خلافت در یک خاندان باشد! نبوت از آن شما بود، اجازه دهید که خلافت از خاندانهاى دیگر باشد!
خبر این گفتگوها را خلیفه دوم، بعدها ضمن خطبهاى در مدینه بازگو کرد. او زمانى که در مکه بود شنید که کسى گفته است: «بیعتبا ابوبکر ناگهانى بوده است» . عمر از این سخن خشمگین شده و خواست تا در همان مکه، در این باره با مردم سخن گوید. عبد الرحمن بن عوف به عمر گفت: تو در شهرى هستى که همه قبایل عرب در آن حضور دارند، اگر سخنى بگویى، آن سخن در همه شهرها انتشار خواهد یافت. زمانى که عمر به مدینه آمد، بر منبر قرار گرفت و گفت: به من خبر رسیده است که کسانى گفتهاند: خلافت ابو بکر ناگهانى (فلتة) بوده است. به جانم سوگند که چنین بود، اما خداوند خیر آن را به شما رساند و شر آن را حفظ کرد. پس از رحلت رسول خدا (ص) به ما خبر دادند که انصار با سعد بن عباده در نزد بنى ساعده اجتماع کردهاند، من و ابو بکر و ابو عبیده به سوى آنها رفتیم، در راه دو نفر انصارى را دیدیم که به ما گفتند: آنها کارى نخواهند کرد که با نظر شما مخالف باشد، اما ما مصمم به رفتن شدیم. در آنجا خطیب انصار گفت: ما انصار، لشکر منسجم اسلام هستیم و شما اى قریش!گروهى از ما بوده و اقلیتى در میان ما هستید. من خواستم سخن بگویم اما ابوبکر مانع شد و خود چنین گفت: آنچه شما انصار درباره خود مىگویید البته درست است، اما عرب، این «امر» را جز براى این تیره قریش نمىشناسد;آنان برترین عرب از لحاظ نسب و اصالتخانوادگىاند. من پیشنهاد مىکنم با عمر یا ابو عبیده[که تنها مهاجران آن جمع بودند]بیعت کنید. خطیب انصار مجددا اعتراض کرده و در نهایت گفت: امیرى از ما، و امیرى از شما باشد. عمر مىگوید: من پاسخ دادم: دو شمشیر در یک غلاف جاى نخواهد گرفت. پس از آن دست ابو بکر را گرفته با او بیعت کردم.
عمر افزود: پس از آن مهاجر و انصار با او بیعت کردند. [و البته در آن جمع سه تن مهاجر بیشتر نبود]، ما ترسیدیم که از آن جمع جدا شویم و بعدها، آنان با کسى بیعت کنند و ما مجبور شویم ناخواسته با او بیعت کنیم!و یا با مخالفتخود فسادى ایجاد کنیم. البته بیعتبا ابو بکر «فلتة» و ناگهانى بود جز آنکه خداوند شر آن را بر طرف کرد و از میان شما، کسى همانند ابو بکر نیست. از این رو، هر کسى، با شخصى بیعت کند بدون آن که این کار با «مشورت مسلمین» باشد، نه او و نه کسى که با او بیعتشده قابل اطاعت نیستند;چنین کارى، هر دو را در معرض قتل قرار مىدهد.
تردیدى نباید کرد که در سقیفه، پس از کنار گذاشتن بیعتبا امام على (ع) ، رقابت قبیلهاى آغاز شده و عاقبتبا استناد به «برترى قبیلهاى» که قریش داشت، على رغم محدودیت نفوذ آنان در مدینه آن روز، و البته با استفاده از عنادهاى داخلى انصار، قریش به خلافت رسید. توجه به سن ابوبکر و معیار قرار دادن آن نیز مورد نظر موافقان بود، درحالى که امام على (ع) جوان بود. زمانى که خبر بیعتبه سلمان رسید گفت: مسن ترین را برگزیدید اما در مورد اهل بیت پیامبرتان به اشتباه رفتید، اگر با آنان بیعت مىکردید دو نفر با شما اختلاف نمىکردند. باید دانست که در سقیفه باره نحوه انتخاب خلیفه و شرایطى که مىباید داشته باشد، هیچ گونه سخن قرص و محکمى از سوى هیچ کس ابراز نشد. البته از روایات جعلى که بعدها براى اثبات حقانیت ابوبکر ساخته شده و در آنها آمده است که، رسول خدا (ص) نه تنها او را، بلکه خلفاى بعدى را نیز معین کرده، باید گذشت. آنچه مهم است متن مذاکرات سقیفه و رویدادهاى حاشیه آن است: انصار حکومت را حق خود مىدانستند. مهاجرین- ابو بکر، عمر و ابوعبیده- به سقیفه رفته و اظهار کردند که حکومتحق قریش است. آنان به هیچ حدیثى نظیر «الائمة من قریش» استناد نکرده بلکه فقط ابراز داشتند که عرب جز زیر بار این تیره نمىرود. در این میان، جمعى از بزرگترین صحابه نظیر زبیر و طلحه در آن لحظه ابوبکر را بر حق نمىدانستند.
بدین ترتیب باید گفت هیچ شیوه و شرایط شناخته شدهاى براى انتخاب ابوبکر جز معیارهاى قبیلهاى- استناد به برترى قریش و پیوند خانوادگى با رسول اکرم (ص) - در سقیفه مطرح نشده است. بویژه باید دانست که قریشى بودن به هیچ روى شرط شرعى خلافت دانسته نشده و حتى سالها بعد، عمر آرزوى زنده بودن «سالم» مولى حذیفة بن یمان را داشت تا او را به جانشینى خود انتخاب کند. سالم به هیچ روى قریشى نبوده است. کسانى بر این باورند که شرط قریشى بودن از قرن سوم، در فقه سیاسى سنى مطرح شده است. آنچه که به عنوان معیارهاى یک خلیفه مطرح شد همین بستگى به قریش و اشاره به سن ابوبکر بود. در واقع این تنها معیارهاى جاهلى بود که همراه جدلهاى سیاسى او را به خلافت رساند، نه ترکیبى از معیارهاى جاهلى و اسلامى آن گونه که دکتر خیر الدین سوى مدعى آن است. شواهد دیگرى وجود دارد که در ذهن ابوبکر، قریشى و اشرافیت قریشى اعتبار خاصى داشته است. ابن عساکر مىگوید: زمانى پس از اسلام آوردن ابو سفیان، بلال و صهیب رومى و سلمان، بر ابو سفیان طعنه زدند. ابوبکر بر آشفت که با «شیخ قریش و سید آن» چنین مىکنید؟آنان به رسول خدا (ص) گفتند و حضرت فرمود تا ابوبکر از آنان که خشمگینشان کرده بود، عذرخواهى کند.
پس از خاتمه بیعت در سقیفه، آنان از آن محل خارج شدند. بنا به روایتبراء بن عازب، آنان در کوچهها به راه افتاده و به هر کس مىرسیدند دست او را گرفته، به دست ابوبکر مىمالیدند، چه آن شخص بدین کار تمایلى مىداشتیا نه;براء مىافزاید: در آن زمان بود که من به در خانه بنى هاشم رفتم و خبر را به آنان دادم. توجه آنان به امر بیعت ابوبکر تا اندازهاى بود که بنا به نقل ابن ابى شیبه آنها در مراسم تدفین رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند.
زمانى که کار بیعت تمام شد، عمر برخاست و درباره آنچه روز قبل درباره زنده ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرین اصحابش گفته و در واقع ادعاى مهدویت درباره آن حضرت کرده بود، عذر خواهى کرد، او گفت: وى بر این گمان بود که آن حضرت باقى مىماند و کارها را سامان مىدهد، اما اکنون شاهد است که قرآن در میان آنهاست و با بهترین صحابى آن حضرت نیز بیعتشده است! این حکایت روشنگر آن بود که عمر در انتظار انتخاب خلیفه مورد نظر بود و پس از انجام آن دیگر مشکلى نداشت.
در این وقت کسانى به مخالفتبرخاستند. افزون بر دو شخصیتبرجسته بنى هاشم یعنى امام على (ع) و عباس، کسان دیگرى همچون زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و ابى بن کعب، مخالفتخویش را اعلام کردند. هواداران ابوبکر در خانه ابى بن کعب رفتند، اما او حاضر به باز کردن در نشد. نقش اصلى در این ماجرا بر عهده عمر، ابو عبیده جراح، مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید بوده است. زمانى عمر با شدت و جدیتبراى گرفتن بیعت، به در خانه على (ع) آمد;امام بدو فرمود: امروز حرص تو بر امارت ابوبکر جز براى آن نیست که فردا در دسترس خودت قرار گیرد.
کسانى که در خانه امام اجتماع کرده بودند، مواجه با برخورد شدید عمر و هواداران وى شدند. عمر شمشیر زبیر را گرفت و شکست. آنگاه، ساکنان خانه را به آتش زدن خانه تهدید کرد. درباره اسامى متحصنین در بیت فاطمه (ع) و نیز کسانى که به زور به اندرون خانه رفتند به منابع ذیل مراجعه کنید. به گزارش ابن عبد ربه، عمر که قبسى آتش در دست داشت، تهدید به آتش زدن خانه کرد، و وقتى حضرت فاطمه (ع) پرسید که آیا واقعا قصد چنین کارى دارد؟او گفت: آرى، مگر آنکه این جمع، امرى را بپذیرند که امت پذیرفته است! پس از تهدید عمر به آتش زدن خانه بر سر معترضان بود که حضرت فاطمه (ع) از آنان خواست متفرق شوند زیرا عمر چنین کارى را انجام خواهد داد؟ در واقع گرفتن بیعت، با تهدید آتش زدن، که بعدها مورد عمل برخى از خلفا قرار گرفت[نظیر اقدام ابن زبیر در گرفتن بیعت از بنى هاشم]، مىتوانست از همینجا نشات گرفته باشد. البته قریش علاوه بر زور، از مذاکره نیز استفاده کردند. آنان به مشورت مغیره، به سراغ عباس رفتند تا او و خاندانش را در این کار سهیم کنند، و با جلب رضایت او به عنوان عموى رسول خدا (ص) ، تا حدودى از دشواریهاى خود بکاهند اما عباس این دعوت آنان را نپذیرفت.
امیر المؤمنین و حضرت فاطمه (ع) تلاش زیادى براى بازگرداندن امر خلافت از ابوبکر و بیعتبا امام على (ع) کردند اما تلاش آنان ثمرى نبخشید. گزارش این تلاشها را ابوبکر جوهرى و دیگران آوردهاند. (35) در این نکته هیچ جاى تردید نیست که به دلیل حق کشىهایى که در جریان میراث پیامبر (ص) ، مساله فدک و قضیه امامت انجام شد، حضرت فاطمه (ع) ، نسبتبه ابوبکر و عمر خشمگین شد و بدون آن که از آنها راضى شود از دنیا رفت. زهرى مىگوید: امام على (ع) حضرت فاطمه را شبانه دفن و ابوبکر را خبر نکرد. او مىافزاید: تا پیش از درگذشت فاطمه، نه تنها على بلکه هیچ یک از بنى هاشم با ابوبکر بیعت نکردند. امام هم، دلیل بیعتخود را حفظ اتحاد امت اسلامى در برابر مرتدین و کفار یاد کرد. چنان که در برابر سخن ابو سفیان که از او خواست اجازه ندهد تا خلافت در میان بنى تیم بماند فرمود: تو همیشه دشمن اسلام و مسلمانان بودهاى. با این حال در این نکته تردیدى نیست که امام تا پس از رحلتحضرت فاطمه (س) با ابوبکر بیعت نکرد. به نقل از مدائنى، زمانى که جنگ با مرتدین آغاز شد عثمان نزد امام على (ع) آمده و گفت: تا وقتى که تو بیعت نکنى کسى به جنگ این افراد نخواهد رفت، او همچنان اصرار کرد تا امام را نزد ابوبکر آورد و آن حضرت بیعت کرد.
مدیر وبلاگ یه حول و قوه الهی این وبلاگ محلی برای ارائه نگاهی نو به پدیده های اجتماعی از دریچه استراتژی است که امیدوارم مورد رضای خدا قرار بگیرد. |